|
درباره ما
![]() این وبلاگ به منظور اطلاع رسانی برنامه های هیات فاطمیون مهرآباد جنوبی تهران به عاشقان اهل بیت علیهم السلام و ترویج مذهب تشیع طراحی گردیده هیئت فاطمیون لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
دیگر امکانات
|
انا لله و انا الیه راجعون قدر بزرگترهایمان را نمی دانیم و یک به یک آنها میروند و نمی فهمیم چه عزیزانی را از دست می دهیم.
تسلیت میگوییم به خانواده عزیز شهید شاکری که گریه کردن و نوکری کودکیمان را از خانه ایشان و حمایتهای آنها آموختیم. یاعلی مربوط به موضوع : ویژه نامه هیئت فاطمیون
نویسنده حسن رنجبر در دوشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۲۳ |
شهید مهدی شاکری از شهدای مهرآباد جنوبی است که در روز عاشورا به دست منافقین کوردل به شهادت رسید. ولادت : 1346/6/20 شهادت : 1367/6/1 نوشته سنگ مزار شهید : منت خدایرا که انسانم آفرید و خلعت اسلام برمن ارزانی داشت و به نور تشیع مزین فرمود و شمع وجودم را به عشق حسین (ع) شعله ور ساخت و به عاشورایش فیض شهادت را مقرر نمود . مزار مطهر : بهشت حضرت زهرا (س) تهران قطعه 40 ردیف 34 شماره 21
مربوط به موضوع : ویژه نامه هیئت فاطمیون
نویسنده حسن رنجبر در جمعه ۱۳۹۵/۰۹/۲۶ |
سربند سرخ يا زهرا(سلام الله عليها)عوارض بمبهای شیمیایی و ترکشهای دفاع هشت ساله سخت ، در گوشه ای و دست پیوند داده شده ، مهره های ضربه دیده که شریان اصلی اعصاب را به سختی می فشرد همه و همه جمع در تن رنجور و خسته ای است به نام جلال . یادگاریهای عزت و شرافت بود از دنیای دون ما خاکیان دست تهی ، که شهادت هر کدامشان شفاعتها با دنبال دارد . در عوض نگاه مهربان و پدرانه ای که هر روز به کودکانش هدیه می کرد ، خاطرات شیطنت های کودکانه ای که پیش مادر و برادرانش به امانت گذارد ، خاطرات سراسر خلوص و بی آلایشی که به همرزمانش ودیعه سپرد . همه و همه در کنار شجاعت و ازخودگذشتگی مثال زدنی ، چهره جلال را پس از سالها در ذهنمان تصویر می کند . او از تبار دلیر مردانی بود که سن شناسنامه هایشان را بالا می بردند تا مردانگی خود را به خردسالی سجلشان به اثبات برسانند پای در میدانی نهند که مردان چند ده ساله لنگان لنگان گام برمی داشتند . روح او سراسر استقامت و پایمردی بود ، تن خاکی او دیگر تاب جراحت نداشت ، ولی روح بزرگ او همچون شیرمردان سپاه محمد رسول الله باز هم مثل همان روزهای رویایی جنگ به دنبال هجمه بر دشمنان ارض و ناموس این مرز و بوم بود . با هر کدام از همرزمانش که به گفتگو نشستیم ، با قوت می گفتند او باید با شهادت می رفت ، حیف جلال بود که در بستر آسایش و با مرگ برود . تا به حال اشک مردان جنگ رفته محلمان را ندیده بودم . مردانی که در فقدام عزیزانشان خم به ابرو نیاوردند ، اکنون اشکواره ای برپا ساختند با قافیه جلال و ردیف یازهرا (سلام الله علیها) سِرِّ خواندن روضه مادر پهلو شکسته مان زهرای مرضیه (سلام الله علیها) و فریاد یازهرا یازهرای تشییع گزاران غسال خانه بهشت زهرا را نمی دانم . فقط این گمشده ذهن من با بستن سربند سرخ یازهرا (سلام الله علیها) در قبر کامل تر شد و هنوز به دنبال جوابی حیرانم . مربوط به موضوع : ویژه نامه هیئت فاطمیون
نویسنده حسن رنجبر در دوشنبه ۱۳۹۲/۰۷/۰۱ |
از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او یعقوب بحثی بود که استاد وراجی و بحث کردن بود. - برادر هدف شما از آمدن به جبهه چیست؟ - والله شما که غریبه نیستید، بی خرجی مونده بودیم. سر سیاه زمستونی هم که کار پیدا نمیشه. گفتیم کی به کیه، می رویم جبهه و می گیم به خاطر خدا و پیغمبر آمدیم بجنگیم. شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم! نفر دوم احمد کاتیوشا بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه. چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه یتیم هم هستم، دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه می ترسم! تو محله مان هر وقت بچه های محل با هم یکی به دو می کردند من فشارم پایین می آمد و غش می کردم. حالا از شما عاجزانه می خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!» خبر نگار که تند تند می نوشت متوجه خنده های بی صدای بچه ها نشد. مش علی که سن و سالی داشت گفت: « روم نمی شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا زنم از خونه بیرون کرد. گفت: «گردن کلفت که نگه نمی دارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را می بندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت می زنم و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمی گذارم. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم. خبرنگار کم کم داشت بو می برد. چون مثل اول دیگر تند تند نمی نوشت. نوبت من شد. گفتم: «از شما چه پنهون من می خواستم زن بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد دخترش را بدبخت کند و به من بدهد. پس آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و داماد خدا بشوم. خدا کریمه! نمی گذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!» خبرنگار دست از نوشتن برداشت. بغل دستی ام گفت: «راستش من کمبود شخصیت داشتم. هیچ کس به حرفم نمی خندید. تو خونه هم آدم حسابم نمی کردند چه رسد به محله. آمدم اینجا شهید بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.» دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید. ترکش این نارنجک خبرنگار را هم بی نصیب نگذاشت منبع : http://ghorobeshalamche.blogfa.com/
مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
برچسب ها : هيات فاطميون, دفاع مقدس
نویسنده حسن رنجبر در دوشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۰۲ |
زیارت عاشورا در طلائیه
بسم رب الشهدا و الصدیقین عرض شد که یه جایی بود تو طلائیه که از اونجا صدای زیارت عاشورا دسته جمعی می اومد و بعدا مشخص شد عده ای از شهدا تو همون منطقه مظلومانه به شهادت رسیدند و ... چند وقت پیش گروهی برای تفحص رفتند طلائیه که یکی از دوستان هم با اونها بود گفت رسیدیم به همون منطقه باز دیدیم صدای زیارت عاشورا داره می آد همون صدای سالهای جنگ همون طور سوزناک و دسته جمعی، رفتیم سمت منطقه ای که صدا می اومد اما چیزی نبود شروع به تفحص کردیم و مطمئن بودیم اون شهدا اینجا هستند اما هر چی می گشتیم فایده ای نداشت .باز شب صدا ها بلند میشد و باز جستجو و باز دست خالی... اصطلاحا شهدا خودشون رو نشون نمی دادند «یه اصطلاحی هست تو تفحص که شهید تا خودش نخواد خودش رو نشون نمیده و هر چی تلاش کنی الکیه»
تا یکی از مسئولین گفت من بلدم چی کار کنم صبح شد و همه با طهارت کامل رفتیم منطقه نشستیم و زیارت عاشورا رو کامل خوندیم و بعد سینه زنی و گریه و دعا و ... تمام تشریفات کامل بود راهی اون منطقه شدیم هنوز بیل اول رو نزدیم که نشونه های یه شهید پیدا شد خیلی زود شهید دوم و سوم و ... تا رسیدیم به آخرین شهید شمارش که شد دیدیم با شهدای قایق گم شده تعدادشون یکیه ... منبع: شوق شهادت http://shoghe-shahadat.mihanblog.com/ مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در شنبه ۱۳۹۱/۰۲/۱۶ |
نامه ای به بهشت بابا مجتبی سلام «سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت».
و تو در کنار راه پله مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفیدم را به تو می دادم و با حوصله ای بیاد ماندنی آن را بر سرم می گذاشتی و بعد بند کفش هایم را می بستی و در آخر، دست در دستان هم بسوی خانه می آمدیم و با مامان سر سفره ناهار می نشستیم و چه بامزه بود. راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند، رو به روی عکس تو ایستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک می شود. مادر می گوید: بابا خیلی مهربان بود،اما خدا از او مهربانتر است و من می خواهم بعد از این نامه ای برای خدا بنویسم و به او بگویم که می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و اصلاً باهاش قهر نکنم. اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ می گوید هرچه می خواهی از خدا بخواه و من از خدا می خواهم که پدر مردم ایران حضرت آیت ا.. خامنه ای را تا انقلاب مهدی(عج) محافظت فرماید و دستان پر مهر پدرانه اش همیشه بر سرِ ما فرزندان شهدا مستدام باشد. بابای عزیز! تو همه چیز مرا با خود برده ای،حتی حس ناب گریستن را. بی گمان چیزی درآن سوی افق دیده ای كه این گونه خویشتن را به شط جاودانه ی آسمان انداختی، با من بگو چه شنیده ای و چگونه به راز عباس بی دست پی برده ای؟
ای پدر عزیز! ای پاره دل من، یاد خاطره ی تو را جیره بندی كرده ام كه مبادا تمام شوی. باور كن هر كجا كه می روم تمام دل تنگی های تورا با خود می برم و در برابر افق خاطرات تو می نشینم و در حضور پنجره ی باز نگاهت برای تنهایی خود دست های اشك آلودم را تكان می دهم. مگر شهیدان با تو چه گفته بودند كه چشمانت را از ما دریغ كردی؟ داغ تنهایی كدام اندوه، تاب ماندن را از تو گرفت و پی به چه رازی برده بودی كه گام هایت تو را تا خاك ریزها برد؟ تو با بال كدام فرشته به پرواز در آمدی؟ ای منتهای دل تنگی من! ای كاش راز سكوت تو را می فهمیدم ای نوحه خوان حضرت عشق! ای نور چشم من ای پدر عزیز.! سیده زهرا علمدار
در صورت تمایل می توانید در ادامه مطلب قانون های ده گانه سید مجتبی علمدار، برای نزدیكی به خدا را مطالعه كنید ... مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در دوشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۰۸ |
دكترمصطفی احمدیروشن ورودی سال ۷۷ مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بوده که در سال ۸۱_۸۲ از این دانشگاه فارغالتحصیل شده است.
مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۱/۲۷ |
صبح که آماده رفتن شده بود صورتش گل انداخته بود حالت شعف خاصی داشت همسرش از او می پرسد مصطفی اتفاقی افتاده که چنین خوشحال به نظر می رسی و مصطفی با لبخند سکوت می کند. همسرش اصرار برای جواب شنیدن می کند و مصطفی انکار وعاقبت جواب می دهد که دیشب خواب آقایم صاحب الزمان (عج)را دیدم و آقا در حالیکه داشت شال خود را مرتب می نمود خطاب به من فرمود که: آقا مصطفی من از شما راضیم. وهمین مصطفی را بی تاب کرده بود و غرق در شعفش ساخته بود که مولایش از او اعلام رضایت نموده است. فقط چند روز از این خواب گذشته بود که تعبیرش، پرواز مصطفی شد و اینکه اکنون عند ملیک مقتدر سکنی گزیده است. خدایا تو را شکر می گوییم که هنوز در شهادت باز است اگر چه به روی ما بسته است ولی هر بار بشارتی می دهی که این در باز است و فقط کسانی گلچین می شوند که مورد رضایت مولایشان واقع می شوند. اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک انشاءالله شادی روح شهید مصطفی احمدی روشن صلوات مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در سه شنبه ۱۳۹۰/۱۱/۱۱ |
قرآن و شناسایی پیکر شهید علم الهدی
عراقیها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازهها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیتالله خامنهای. حماسه خونين شهداي هويزه و شهادت دلاورمردان اسلام و فرمانده آنان شهيد «علمالهدي» (1359ش) در آذر 1359ش پس از شكست بيش از دو گردان از نيروهاي عراقي در جنوب سوسنگرد به وسيله سربازان اسلام، يك گروهان از برادران سپاه اهواز جهت محافظت از هويزه به آن شهر اعزام شدند. در آن حال بنيصدر، دستور تخليه هويزه از نيروهاي سپاهي را صادر و محافظت از آن شهر را به ارتش محول كرد كه با مخالفت و پيگيري محمدحسين علمالمهدي فرمانده گروهان سپاه هويزه، اين دستور لغو گرديد. سرانجام هفته بعد، قرار عمليات مشترك ارتش و سپاه گذاشته شد كه با پيشرويهايي همراه بود. اما به دليل نرسيدن مهمات و پاتك دشمن، نيروهاي خودي مجبور به عقبنشيني شدند. در اين ميان بيش از يكصدتن از برادران پاسدار، جهاد سازندگي و دانشجويان پيرو خط امام از جمله سيدمحمد حسين علمالهدي تا آخرين قطره خون به دفاع از ايران اسلامي پراخته و به ديدار پروردگار خود نائل آمدند. اين رشادتها بود كه حماسه هويزه را آفـريد. به مناسبت حماسه غـرورآفـرينرزمندگان اسلام در حراست از اين شهر و به دليل حضور دانشجويان رزمنده در اين نبرد، اين روز با عنوان روز شهداي دانشجو نامگذاري شده است http://www.ghorobeshalamche.blogfa.com مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در سه شنبه ۱۳۹۰/۱۰/۱۳ |
شهید ابوالفضل شفیعی تولد : 1341 نائین شهادت : اسفند ماه 1362 عملیات خیبر
{همنام ابالفضل (ع) بود و مانند ابالفضل (ع) رفت} بچه محل بودیم حالا هم توی خیبر شده بودیم همرزم . صبح عملیات دیدمش . شده بود غرق خون . دوتا دستاش قطع شده بود همه بدنش پر از تیر و ترکش. وصیت نامه ش توی جیبش بود . همون اول وصیت نامه نوشته بود : ((خدایا ! دوست دارم همون طور که اسمم رو گذاشته اند ابالفضل ، مثل حضرت ابالفضل (ع) شهید شم )) . دوتا دستاش قطع شده بود ...
منبع : کتاب خط عاشقی – انتشارات آرام دل مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در سه شنبه ۱۳۹۰/۰۷/۱۹ |
حاج شیر علی سلطانی مسئول تبلیغات تیپ امام سجاد(ع) فارس نام پدر : امیر تولد : 1327 شیراز محله کوشک قوامی شهادت : ۲/۱/۱۳۶۱ غرب شوش ، عملیات فتح المبین محل دفن : کتابخانه مسجد المهدی شیراز
{مداح بی سر} هم مداح بود هم شاعر اهل بیت(ع) . می گفت : ((شرمنده ام که من با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود )) بعد شهادت وصیت نامه اش رو آوردند . نوشته بود قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم . سراغ قبر که رفتند دیدند به هیکلش کوچیکه . وقتی جنازه اش اومد قبر اندازه ی اندازه بود ، اندازه ی تن بی سرش .
منبع : کتاب خط عاشقی .انتشارات آرام دل مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۷/۱۷ |
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و سلم. انالله و انا الیه راجعون هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ایماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شریک له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق و ان الصدیقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سیدة نساء العالمین و أن علیاً أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه علیهم ائمتی و سادتی و موالی بهم اتولی و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الجنة و النار حق. اللهم أدخلنا جنتک برحمتک و جنّبنا و احفظنا من عذابک بلطفک و احسانک یا لطیفاً بعباده یا أرحم الراحمین.
خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی؛ خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود. پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم. خداوندا ولی امرت حضرت آیت الله خامنه ای را تا ظهور حضرت مهدی(عج)، زنده، پاینده و موفق بدار. آمین یا رب العالمین – من الله التوفیق علی صیاد شیرازی، 19 دی ماه 1371 – 15 رجب 1413 مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در سه شنبه ۱۳۹۰/۰۵/۰۴ |
كنار نكش حاجی
(خاطره ای از شهید محمد ابراهیم همت) بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن . حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می كرد. هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عبادیان كرد و پرسید : عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟ همینو. واقعاً ؟ جون حاجی ؟
نگاهش را دزدید و گفت : تُن رو فردا ظهر می دیم .
حاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلویم گیر كرد . حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون می دیم . حاجی همین طور كه كنار می كشید گفت : به خدا منم فردا ظهر می خورم . من زودتر از جنگ تمام می شوم
وقتی به خانه می آمد ، من دیگر حق نداشتم كار كنم . بچه را عوض می كرد ، شیر برایش درست می كرد . سفره را می انداخت و جمع می كرد ، پابه پای من می نشست ، لباس ها را می شست ، پهن می كرد ، خشك می كرد و جمع می كرد . آن قدر محبت به پای زندگی می ریخت كه همیشه به او می گفتم : درسته كه كم می آیی خانه ؛ ولی من تا محبت های تو را جمع كنم ، برای یك ماه دیگر وقت دارم . نگاهم می كرد و می گفت : تو بیش تر از این ها به گردن من حق داری . یك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام می شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان می دادم تمام این روزها را چه طور جبران می كردم. مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در شنبه ۱۳۹۰/۰۲/۱۰ |
شهید حمید باکری ( قائم مقام لشگر ۳۱ عاشورا ) در قسمتی از وصیت نامه خود آورده است:
مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در یکشنبه ۱۳۹۰/۰۱/۲۱ |
در سال 1338 ه.ش در كانون گرم خانوادهای مذهبی، متدین و از پیروان مكتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش كه بانویی مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش كوشش فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش فریضه بود و با مهر و محبت مادری، مسائل اسلامی را به آنها تعلیم میداد.
نبوغ و استعداد مهدی باعث شد كه او دراوان كودكی قرآن را بدون معلم و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان در اوقات بیكاری به پدرش كه كتابفروشی داشت، كمك میكرد و به عنوان یك فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری میداد. فعالیتهای سیاسی – مذهبی روی ادامه مطلب کلیک کنید مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در دوشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۶ |
مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در جمعه ۱۳۸۹/۱۲/۱۳ |
سردار شهید محمد رضا دانش پژوه
خبرگزاري فارس: محمّدرضا دانشپژوه به سال 1335 در شهر ري متولد شد. سال 1358 به عضويت سپاه پاسداران درآمد. محمّد رضا گرفتار خاك جبهه بود تا سرانجام در 29 بهمن ماه 1364 از «فاو» بال پرواز گشود. او در آن زمان جانشين فرمانده گردان حبيببن مظاهر از لشكر 27 محمّد رسولالله(ص) بود.
برای دیدن تصاویر روی ادامه مطلب کلیک کنید مربوط به موضوع : زندگینامه - وصیتنامه شهدا
نویسنده حسن رنجبر در پنجشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۲ |
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
موضوعات مطالب
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
هيات فاطميون (41), فاطميون (29), هيئت فاطميون (24), علي اكبر لطيفيان (20), محرم (16), اشعار (15), هیات فاطمیون (14), هیئت فاطمیون (6), اشعار فاطميه (6), ع (6), علی اکبر لطیفیان (5), فاطمیون مهرآباد (5), فاطميون مهرآباد (5), رحمان نوازني (4), طرح اعلاميه (4), شهادت امام جواد (4), فاطمیون (3), عليرضا خاكساري (3), ذاکر اهل بیت (3), سرود ميلاد (3), داستانهاي كوتاه و مناجاتي (3), ابوالفضل اخوان مرادی (3), مراسم هيات فاطميون (2), شهداي مهرآباد جنوبي (2), ميلاد حضرت علي اكبر (2), شهید عباس حاجیلو (2), ميثم ميرزايي (2), شهادت امام صادق (2), تسليت (2), حسين ايماني (2),
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||